سیره شهدا | 1
- ۱۶ آذر ۹۳ ، ۰۸:۰۱
شهید مهـدی زیـنالدیـن
گمنامی، اخلاص، شکستن نفس، همکاری با زیرمجموعه
توی تدارکات لشکر، یکی دو شب، میدیدم
ظرفهای شام را یکی شسته.
نمیدانستیم کار کیه.
یک شب، مچاش را گرفتیم. آقا مهدی بود.
گفت: «من روزها نمیرسم کمکتون کنم. ولی ظرفهای شب با من»
شهید حسـن باقـری
برادری، مدیریت رفتار، توجه به اخلاق و معنویت مجموعه، رفاقت اصلاحمحور
اگر بین بسیجیها حرفی میشد،
میگفت: «برای این حرفها بهم تهمت نزنید. این تهمتها فردا باعث تهمتهای بزرگتری
میشه. اگه از دست هم ناراحت شدید، دورکعت نماز بخوانید بگویید خدایا این بندهی
تو حواسش نبود من گذشتم تو هم ازش بگذر. این طوری مهر و محبت زیاد میشه. اون وقت
با این نیروها میشه عملیات کرد.»
شهید محمد بروجردی
شوخ طبعی، صمیمیت و روابط بی پرده، ساده زیستی و مردمی بودن
با موتورگازی میآمد
کمیته.
سر و کله اش که
پیدا میشد، تیکه بود که دوستان بارش میکردند.
- آقابروجردی،
پارکینگ ماشین های ضدگلوله اون طرفه، برو اون جا پارکش کن.
- حیفه این رو
سوار میشین ها. میدونی یک خط بیفته به ش چی میشه؟
- حاجی بده ببرم
روش چادر بکشم آفتاب نخوره، حیفه.
موتور را داده بود دست این آخری؛ گفته بود «بارک الله، فقط بپاها. ما همین یه
وسیله رو داریم.»
شهید عبدالله میثمی
درک صحیح تکلیف و شناخت لبّ اسلام
دو سال پیاپی. شهید محلاتی، به حاج عبدالله میثمی گفت:
«بیایید
و شما هم به حج بروید.»
با وجودی که این سفر مدت زیادی طول نمی کشید، قبول نکرد و
گفت: «حس میکنم تکلیفم در اینجاست، در جبهه ها.»
حتی بعدها هم، وقتی بر این امر اصرار کردند، پاسخ داد:
«خیر!
اگر قرار باشد اجری از حج ببریم، همان اجر را در اینجا هم به دست میآوریم.»