اکنون ما پیرامون اندیشه هاى این گروه سخن میگوییم:
1. مارکس و
همفکران او لزوم وجود دولت را تا آنجا که اختلاف طبقاتى در میان است
ضرورى مىدانند و معتقدند پس از گسترش کمونیسم در سرتاسر جهان دولت باید از
میان برود.
نقد: این سخن، پندارى بیش نیست، و
برترىطلبى انسان و فزونخواهى او، منحصر به مسائل اقتصادى و امور مادى
نیست که در صورت محو اختلاف طبقاتى مایه نزاع و جدال از بین برود بلکه
براى جلوگیرى از جاهطلبى و خودخواهىها، وجود حکومت لازم و ضرورى است،
هرچند اختلاف طبقاتى در کار نباشد.
2. گروهى که در پى جرم و جنایت و
فساد و هوسرانى هستند محیطهاى هرجومرج و بىنظمى و ناامنى به نفع آنان
تمام مىشود، و پیوسته مىخواهند، از آب گلآلود ماهى بگیرند، این گروه از
بردن نام حکومت و دولت، نام قوه مجریه و قضائیه، سخت خائف و بیمناکند، زیرا
مىدانند که وجود نظم، مانع از جرم و جنایت و تجاوز و شرارتهاى آنها
مىگردد و به خودکامگى آنان پایان مىبخشد.
3. گروهى که از شنیدن لفظ
دولت و حکومت به یاد حکومتهاى زورگو و خودکامه مىافتند که پیوسته در خدمت
اقویا بوده و جز مکیدن خون ملت، و غارت کردن اموال عمومى هدف دیگرى
نداشتند. هر موقع انسان به یاد سلولها و سیاه چالهاى زندانهاى ایران
مىافتد که این سلطه گراها براى جوانان ملت و آزادى خواهان درست کرده
بودند و روز و شب جز شکنجه و سرکوب فرزندان ملت، کارى نداشتند، یک نوع تنفر
از دولت و حکومت به وى دست مىدهد، و مىپندارد که حکومت کردن جز با این
روشها امکان ندارد.
اگر این گروه از ویژگىهایى که قرآن براى حکومتها
صالح یادآور مىشود اطلاع داشتند، هرگز همه را به یک چوب نمىراندند و از
حکومتهاى صالح استقبال مىکردند.
4. گروهى روشنفکر که به آزادىهاى
فردى بیش از حد معقول بها مىدهند و تصور مىکنند که وجود دولت، مزاحم حریت
و آزادى است، این گروه «لاابالیگرى» را از آزادىهاى معقول و مشروع باز
نشناختهاند. در حکومتهاى صالح هیچ نوع محدودیتى براى آزادىهاى فردى
معقول و خرد پسند وجود ندارد، و قدرت سیاسى جز دفاع از حریم حق و شکوفا
ساختن استعداها، هدف دیگرى نخواهد داشت. زیرا حاکم در حکومتهاى صالح یا از
جانب خدا، مبعوث است و یا برگزیده و لااقل پذیرفته شده مردم مىباشد.