آیا «حق حکومت» مختص خداست؟
مقصود از
«حکومت» در این بحث، همان «سلطه» و مقصود از «حاکم» همان «سلطهگر» است که
مىخواهد براى حفظ نظم و انضباط، گروهى را به زیر فرمان خود درآورد.
و به عبارت دیگر: حاکم کسى است که به خاطر «ولایتى» که دارد مىتواند، درباره اموال و نفوس مردم تصمیم بگیرد، و فرمان بدهد.
اینکه مىگوییم: حاکم با ولایتى که دارد مىتواند درباره جان و مال
مردم تصمیم بگیرد، مقصود این نیست که اموال مردم را به یغما ببرد، و نفوس
را سر به نیست کند، بلکه مقصود این است که به خاطر حفظ نظم و انضباط،
محدودیتهایى در اموال انسانها، پدید بیاورد، صادرات و واردات را، محدود
سازد. و بر درآمد، مالیات ببندد. زکات و خمس بگیرد. و در موقع لزوم، نفوس
را به جبهه جنگ بفرستد. براى ورود و خروج افراد به کشور، برنامهاى تنظیم
کند و ....
هرگاه وجود حکومت، آنهم به خاطر برقرارى نظم، با یک نوع
تسلط بر مال و جان ملازم است، هیچکس هرچند هم پیامبر و برگزیده خدا باشد،
چنین تسلّطى بر کس دیگر ندارد مگر خالقى که جهان و انسان را از عدم به
وجود آورده، و همه چیز آنها، مملوک و مخلوق او است و هر لحظه به او محتاج و
نیازمند هستند.
زیرا همانطور که یادآور شدیم، حکومت به خاطر ولایتى
است که حاکم بر جان و مال انسانها، دارد و چون تمام انسانها در پیشگاه
خدا یکسانند، از این جهت هیچکس بر هیچکس، با لذات چنین حقى و ولایتى
ندارد مگر خداى بزرگ که همه چیز انسان، از جان و مالش، مخلوق او است، و یا
آن گروه که خداوند به آنان، ولایت دهد و آنان را والیان و حاکمان قانونى
خود معرفى کند.
بنابراین باید گفت حکومت به معنى «داشتن ولایت و حق دادن
فرمان» از آن خدا است، و یکى از مراتب توحید به شمار مىرود و حقیقت
«توحید در حکومت»، این است که تنها او را حاکم بر مال و جان بشر بدانیم و
بس.
آیات قرآن به گونهاى این تحلیل عقلى را پذیرفته و در این زمینه مىفرماید:
إن الحکم إلا للّه أمر ألّا تعبدوا إلّا إیّاه ذلک الدّین القیّم و لکنّ أکثر النّاس لا یعلمون. «1»
«حکومت تنها از آن خداست، فرمان داده است که فقط او را بپرستید. این است آیین استوار ولى بیشتر مردم نمىدانند».
مقصود
از جمله إن الحکم در آیه همان حکومت و فرمانروایى است، به شهادت اینکه
بعدا پیرامون امر و نهى تشریعى سخن مىگوید و مىفرماید:
أمر ألّاتعبداوا إلّا إیّاه.
هرگز مقصود آیه حکومت تکوینى یعنى تدبیر و گردانندگى جهان، نیست.
هرچند مقصود از آن در آیه 67 همین سوره «2» حکومت و ولایت تکوینى است که بازگشت آن به تدبیر جهان است.
همچنین
جهت ندارد که لفظ «حکم» را در آیه که معنى وسیع و گستردهاى دارد در قضاوت
و داورى و یا تشریع و قانونگذارى محصور کنیم، بلکه «حکم» در این آیه داراى
معنى وسیع است که یکى از شئون آن، قضاوت و داورى است، و مقصود از آن همان
سلطه و فرمان به معنى وسیع است. شما مىتوانید این حقیقت را «حکومت از آن
خدا است» از آیات دیگر نیز «استظهار» فرمایید. «3»
از اینکه مىگوییم
حکومت حقى است مختص خدا، بسان شفاعت که حقى است مختص خدا و للّه الشّفاعة
جمیعا «4» نباید چنین استنباط کرد که خداوند، باید بهطور مستقیم اداره
امور بندگان و نظام اجتماع را برعهده بگیرد و چون ولایت دارد، باید رئیس و
امیر هم او باشد، نه اختصاص چنین حقى به خدا، ملازم با سرپرستى مستقیم او
نیست بکله خدا به خاطر داشتن چنین حقى مىتواند، امیر و رئیسى از جنس بشر
براى آنان معین کند که از جانب او حکومت کند، زیرا فرمانروایى او بهطور
مستقیم و به نحو مباشرت بر بشرى که در محیط مادى زندگى مىکند امکانپذیر
نیست.
از این جهت خدا به گروهى دستور داده است که از طرف او در میان
مردم حکومت کنند. و آنان را در این کار، جانشین خود ساخته است مثلا «داود»
را با خطاب زیر مخاطب ساخته و مىفرماید:
یا داود إنّا جعلناک فی الأرض خلیفة فاحکم بین: النّاس بالحقّ و لا تتّبع الهوى. «5»
«اى داود! ما ترا در روى زمین نماینده خود قرار دادیم تا در میان مردم به حق داورى کنى و از پیروى هوا و هوس بپرهیزى».
این
آیه هرچند مربوط به قضاوت و داورى است ولى نفوذ سخن او در محیط داورى از
ولایت و حکومت وسیع او سرچشمه مىگیرد، و حکومت و فرمانروایى را نیز در بر
مىگیرد، زیرا گذشته بر این نفوذ حکم قاضى بدون داشتن سلطه و حکومت مقتدر،
امکان پذیر نیست و در زمان حضرت داود، سلطه قضاوت از سلطه حکومت جدا نبود،
همگى مىدانیم که حضرت داود، از حکومت بسیار نیرومندى برخوردار بود چنانکه
مىفرماید:
و قتل داود جالوت و آتاه اللّه الملک و الحکمة و علّمه ممّا یشاء و لولا دفع اللّه النّاس بعضهم ببعض لفسدت الأرض. «6»
«داود
جالوت را کشت خدا به او سلطنت و حکمت داد، و آنچه که مىخواست، به او
آموخت. اگر برخى از مردم را با برخى دیگر، از بین نبرد، روى زمین را فساد
مىگیرد».
با توجه به اینکه داود داراى حکومت و قدرت بود، و با
توجه به اینکه هیچ قدرت قضایى بدون تکیه به حکومت نیرومندى نمىتواند،
مؤثر واقع گردد، و در گذشته خصوصا در پیامبران، مقام قضا و داورى از مقام
اجرا و تنفیذ جدا نبود، مىتوان گفت که داود به خاطر نمایندگى خداوند،
داراى چنین مقامى بود و حق حکومت و فرمانروایى داشت و اگر از جانب خدا چنین
مقامى به او داده نشده بود قضاوت و فرمان و دستورهاى دیگر او نافذ نبود.
اشتباه نشود مقصود ازاینکه مىگوییم حکومت از آن خداست، زنده کردن شعار خوارج نیست که در مسجد شعار مىدادند و مىگفتند: «إن الحکم إلّا للّه لا لک و لأصحابک»؛ «اى على! ولایت از آن خداست، نه براى تو، و نه براى یاران تو».
آنان
با دادن این شعار که به ظاهر حق و پیروى از قرآن بود، معنى باطل آن را
اراده مىکردند و مىخواستند بگویند که اصولا نباید در روى زمین حکومتى
باشد هرچند حکومت او مورد تأیید خدا باشد، و رئیس و امیر از جانب او تعیین
گردد این سخن را مىگفتند تا اجتماع را به هرجومرج بکشند و یک نوع بىنظمى
در اجتماع به وجود آید.
«کلمة حقّ یراد بها الباطل نعم لا حکم إلّا للّه و لکن هؤلاء یقولون لا إمرة إلّا للّه». «7»
«جمله
حقى است که از آن معنى باطل اراده شده است آنان مىخواهند بگویند در روى
زمین اصلا نباید حکومتى مستقر گردد، و هیچ نوع امیر و رئیسى در میان مردم
باشد».
هدف از «توحید در حکومت» این است که حق حکومت اصالتا
مربوط به خدا است و حکومت دیگران باید با انتصاب و اجازه خصوصى و یا عمومى
او باشد.
براى خروج از این بنبست لازم است حکومت به نوعى در شرع ریشه داشته باشد، این کار به یکى از دو صورت انجام پذیر است:
1.
خدا مستقیما از طریق وحى فردى را به عنوان حاکم و صاحب ولایت و نافذ القول
معرفى کند. در این صورت حکومت، برخاسته از اراده خدا خواهد بود، چنانکه
جریان در حکومت پیامبر صلى اللّه علیه و اله و سلم اطاعت کنیم چنانکه
مىفرماید:
یا أیّها الّذین آمنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولى الأمر منکم. «8»
«اى افراد با ایمان از خدا و پیامبر او و صاحبان فرمان پیروى کنید».
مسلّما
آیه ناظر به خواندن نماز و دادن زکات نیست، زیرا پیامبر صلى اللّه علیه و
اله و سلم در این موارد، امر و نهیى ندارد، بلکه در این مورد بیانگر حکم
خداست. مورد آیه در جایى است که پیامبر صلى اللّه علیه و اله و سلم به
عنوان یک فرد سیاستمدار و حاکم، دستور مىدهد که مردم به جهاد بروند یا
فلان کارى انجام دهند و امثال آن.
حکومت امامان نیز چنانکه حدیث غدیر و غیره از آن حاکى است، از همین مقوله است. این افراد مستقیما از طرف خدا تعیین مىشوند.
2.
در جایى که از جانب خدا فرد معینى براى حکومت معرفى نشود ولى خصوصیات حاکم
به صورت کلى بیان گردد؛ حکومت فردى که واجد این خصوصیات باشد، مورد رضاى
خدا خواهد بود.
و در حقیقت، هردو قسم جنبه تنصیصى دارد، ولى اوّلى تنصیص
بر اسم و دومى تنصیص بر اوصاف و ویژگىهاست، چنان که در غیبت امام معصوم،
شیوه حکومت از قسم دوم است، زیرا اوصاف حاکم اسلامى در روایات وارد شده که
از آن به «فقیه جامع الشرایط» تعبیر مىشود، بنابراین حکومتى که زیر نظر
چنین فردى تشکیل گردد، حکومت اسلامى بوده و مورد رضاى حق خواهد بود.
بنابراین
هرگاه مجتهد جامع الشرایط، حکومتى را تشکیل داد و یا مردم دست به تشکیل
حکومت زدند و مجتهد جامع الشرایط، حکومت آنان را مطابق قانون شرع تلقى کرد،
در این صورت، این حکومت، حکومت خدا بر مردم خواهد بود. و ما در آینده به
روشنى ثابت مىکنیم که ولایت فقیه مانع از دموکراسى و آزادى و حکومت مردم
بر مردم نیست، بلکه نوعى حکومت مردم بر مردم و لکن به شیوه مکتبى است.
مشروح این قسمت در مطلب آینده مى آید.
پی نوشت ها:
(1). یوسف/ 40.
(2).
إن الحکم إلّا للّه علیه توکّلت و علیه فلیتوکّل المتوکّلون، ازاینکه
دستور مىدهد که در زندگى بر او توکل کنیم مىتوان حدس زد که مقصود از آن،
ولایت تکوینى خدا است که بر جهان دارد و توکل با ولایت تکوینى مناسبت دارد.
(3). المعجم المفهرس، به ماده «حکم» مراجعه فرمایید.
(4). زمر/ 3.
(5). ص/ 26.
(6) بقره/ 251.
(7). نهج البلاغه، خطبه 40.
(8). نساء/ 59.