حقوق زن و مرد؛ تساوی یا تشابه؟!
نظر اسلام در رابطه با تساوی یا تشابه حقوق زن و مرد چیست؟
اسلام در مورد حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد که با آنچه در چهارده قرن پیش می گذشته و با آنچه در جهان امروز می گذرد مغایرت دارد. اسلام براى زن و مرد در همه موارد، یک نوع حقوق و یک نوع وظیفه و یک نوع مجازات قائل نشده است. پاره اى از حقوق و تکالیف و مجازاتها را براى مرد مناسب تر دانسته و پاره اى ازآنها را براى زن. و در نتیجه در مواردى براى زن و مرد وضع مشابه و در موارد دیگر وضع نامشابهى در نظر گرفته است.
چرا؟ روى چه حسابى؟ آیا بدان جهت است که اسلام نیز مانند بسیارى از مکتبهاى دیگر نظریات تحقیرآمیزى نسبت به زن داشته و زن را جنس پست تر می شمرده است و یا علت و فلسفه دیگرى دارد؟
مکرر در نطقها و سخنرانی ها و نوشته هاى پیروان سیستم هاى غربى شنیده و خوانده اید که مقررات اسلامى را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و امثال اینها بعنوان تحقیر و توهینى نسبت به جنس زن یاد کرده اند. چنین وانمود می کنند که این امور هیچ دلیلى ندارد جز اینکه فقط جانب مرد رعایت شده است.
می گویند تمام مقررات و قوانین جهان قبل از قرن بیستم، بر این پایه است که مرد جنساً شریف تر از زن است و زن براى استفاده و استمتاع مرد آفریده شده است، حقوق اسلامى نیز بر محور مصالح و منافع مرد دور میزند.
می گویند اسلام دین مردان است و زن را انسان تمام عیار نشناخته و براى او حقوقى که براى یک انسان لازم است، وضع نکرده است، اگر اسلام زن را انسان تمام عیار می دانست، تعدد زوجات را تجویز نمی کرد، حق طلاق را به مرد نمی داد، شهادت دو زن را با یک مرد برابر نمی کرد، ریاست خانواده را به شوهر نمی داد، ارث زن را مساوى با نصف ارث مرد نمی کرد، براى زن، قیمت، به نام مهر قائل نمی شد، به زن استقلال اقتصادى و اجتماعى می داد و او را جیره خوار و واجب النفقه مرد قرار نمی داد. اینها می رساند که اسلام نسبت به زن نظریات تحقیرآمیزى داشته است و او را وسیله و مقدمه براى مرد مى دانسته است. مى گویند: اسلام، با اینکه دین مساوات است و اصل مساوات را در جاهاى دیگر رعایت کرده است، در مورد زن و مرد رعایت نکرده است.
اگر بخواهیم به استدلال این آقایان شکل منطقى ارسطوئى بدهیم، به این صورت در می آید: اگر اسلام، زن را انسان تمامعیار می دانست، حقوق مشابه و مساوى با مرد براى او وضع می کرد، لکن حقوق مشابه و مساوى براى او قائل نیست؛ پس زن را یک انسان واقعى نمی شمارد.
اصلى که در این استدلال بکار رفته، این است که لازمة اشتراک زن و مرد در حیثیت و شرافت انسانى، یکسانى و تشابه آنها در حقوق است، مطلبى هم که از نظر فلسفى باید انگشت روى آن گذاشت این است که لازمة اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانى چیست؟ آیا لازمه اش اینست که حقوقى مساوى یکدیگر داشته باشند، بطوری که ترجیح و امتیاز حقوقى در کار نباشد؛ یا لازمه اش این است که حقوق زن و مرد علاوه بر تساوى و برابرى، متشابه و یکنواخت هم بوده باشند و هیچگونه تقسیم کار و تقسیم وظیفه اى در کار نباشد؟
شکی نیست که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانى و برابرى آنها از لحاظ انسانیت، برابرى آنها در حقوق انسانى است، اما تشابه آنها در حقوق چطور؟
تساوى غیر از تشابه است، تساوى، برابرى است و تشابه، یکنواختى. ممکن است پدرى، ثروت خود را بطور متساوى میان فرزندان خود تقسیم کند اما بطور متشابه تقسیم نکند. مثلاً ممکن است این پدر چند قلم ثروت داشته باشد، هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملک مزروعى و هم مستغلات اجارى، ولى نظر به اینکه قبلاً فرزندان خود را استعدادیابى کرده است، در یکى، ذوق و سلیقه تجارت دیده است و در دیگرى، علاقه به کشاورزى و در سومى، مستغل دارى، هنگامى که می خواهد ثروت خود را در حیات خود، میان فرزندان تقسیم کند، با در نظر گرفتن اینکه آنچه به همه فرزندان می دهد از لحاظ ارزش مساوى با یکدیگر باشد و ترجیح و امتیازى از این جهت در کار نباشد، به هر کدام از فرزندان خود، همان سرمایه را می دهد که قبلاً در آزمایش استعدادیابى آن را مناسب یافته است.
آنچه مسلّم است، این است که اسلام حقوق یکجور و یکنواختى براى زن و مرد قائل نشده است، ولى اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقى براى مردان نسبت به زنان قائل نیست، اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نیز رعایت کرده است. اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.
در اینجا سؤال دومى پیدا می شود، و آن اینکه علت اینکه اسلام حقوق زن و مرد را در بعضى موارد، نامشابه قرار داده چیست؟ آیا اگر حقوق زن و مرد، هم مساوى باشد و هم مشابه، بهتر است، یا این که فقط مساوى باشد و مشابه نباشد؟
براى بررسى کامل این مطلب لازم است که در دو قسمت بحث کنیم:
قسمت اول: مقام زن در جهانبینی اسلامی
قرآن تنها مجموعه قوانین نیست. محتویات قرآن صرفاً یک سلسله مقررات و قوانین خشک بدون تفسیر نیست. در قرآن، هم قانون است و هم تاریخ و هم موعظه و هم تفسیر خلقت و هم هزاران مطلب دیگر. قرآن همان طورى که در مواردى به شکل بیان قانون دستورالعمل معین مىکند در جاى دیگر وجود و هستى را تفسیر مىکند، راز خلقت زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان و راز موتها و حیاتها، عزتها و ذلتها، ترقیها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بیان مىکند.
قرآن کتاب فلسفه نیست، اما نظر خود را در باره جهان و انسان و اجتماع- که سه موضوع اساسى فلسفه است- بهطور قاطع بیان کرده است. قرآن به پیروان خود تنها قانون تعلیم نمىدهد و صرفاً به موعظه و پند و اندرز نمىپردازد بلکه با تفسیر خلقت به پیروان خود طرز تفکر و جهان بینى مخصوص مىدهد. زیربناى مقررات اسلامى در باره امور اجتماعى از قبیل مالکیت، حکومت، حقوق خانوادگى و غیره همانا تفسیرى است که از خلقت و اشیاء مىکند.
از جمله مسائلى که در قرآن کریم تفسیر شده، موضوع خلقت زن و مرد است، قرآن در این زمینه سکوت نکرده و به یاوه گویان مجال نداده است که از پیش خود براى مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى این مقررات را نظر تحقیرآمیز اسلام نسبت به زن معرفى کنند. اسلام، پیشاپیش نظر خود را درباره زن بیان کرده است.
اگر بخواهیم ببینیم نظر قرآن در باره خلقت زن و مرد چیست، لازم است به مسأله سرشت زن و مرد- که در سایر کتب مذهبى نیز مطرح است- توجه کنیم. قرآن نیز در این موضوع سکوت نکرده است. باید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتى مىداند یا دوسرشتى؛ یعنى آیا زن و مرد داراى یک طینت و سرشت مىباشند و یا داراى دو طینت و سرشت؟ قرآن با کمال صراحت در آیات متعددى می فرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظیر سرشت مردان آفریده ایم. قرآن درباره آدم اول می گوید :«خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا...» «همه شما را از یک پدر آفریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار دادیم» و دربارة همه آدمیان می گوید:«خَلَقَ لَکُم مِّنْ أنفُسِکُمْ أزْوَاجاً...، خداوند از جنس خود شما براى شما همسرانی آفرید»
در قرآن از آنچه در بعضى از کتب مذهبى هست، که زن از مایه اى پست تر از مایة مرد آفریده شده و یا اینکه به زن جنبة طُفیلى و چپى داده اند و گفته اند که همسرآدمِ اول، از عضوى از اعضاء طرف چپ او آفریده شد، اثر و خبرى نیست. علیهذا در اسلام نظریة تحقیرآمیزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد.
یکى دیگر از نظریات تحقیرآمیزى که درگذشته وجود داشته است و در ادبیات جهان آثار نامطلوبى بجای گذاشته، این است که زن، عنصر گناه است، می گویند شیطان مستقیماً در وجود مرد، راه نمی یابد و فقط از طریق زن است که مردان را می فریبد، میگویند آدمِ اول که فریب شیطان را خورد و از بهشت سعادت بیرون رانده شد، از طریق زن بود، شیطان حوا را فریفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح کرده ولى هرگز نگفته که شیطان حوا را فریفت و حوا آدم را؛ قرآن آنجا که پاى وسوسة شیطانى را به میان می کشد، ضمیرها را به شکل تثنیه می آورد؛ می گوید:« فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیطَانُ» «شیطان آن دو را وسوسه کرد» «فَدَلَّیهُمَا بِغُرُور» «شیطان آن دو را بفریب راهنمائى کرد» «وَقَاسَمَهُمَا إِنِّى لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ» «شیطان در برابر هر دو سوگند یاد کرد که جز خیر آنها را نمی خواهد».
به این ترتیب، قرآن با یک فکر رائج آن عصر و زمان که هنوز هم در گوشه و کنار جهان بقایائى دارد، سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از این اتهام که عنصر وسوسه و گناه، و شیطان کوچک است، مبرّا کرد.
یکى دیگر از نظریات تحقیرآمیزى که نسبت به زن وجود داشته است در ناحیه استعدادهاى روحانى و معنوى زن است؛ مىگفتند زن به بهشت نمىرود، زن مقامات معنوى و الهى را نمىتواند طى کند، زن نمىتواند به مقام قرب الهى آنطور که مردان مىرسند برسد. قرآن در آیات فراوانى تصریح کرده است که پاداش اخروى و قرب الهى به جنسیت مربوط نیست، به ایمان و عمل مربوط است، خواه از طرف زن باشد و یا از طرف مرد. قرآن در کنار هر مرد بزرگ و قدّیسى از یک زن بزرگ و قدّیسه یاد مىکند. از همسران آدم و ابراهیم و از مادران موسى و عیسى در نهایت تجلیل یاد کرده است. اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى ناشایسته براى شوهرانشان ذکر مىکند، از زن فرعون نیز به عنوان زن بزرگى که گرفتار مرد پلیدى بوده است غفلت نکرده است. گویى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ کند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننماید.
در تاریخ خود اسلام زنان قدّیسه و عالیقدر فراوانند. کمتر مردى است به پایه خدیجه برسد، و هیچ مردى جز پیغمبر و على به پایه حضرت زهرا نمىرسد. حضرت زهرا بر فرزندان خود که امامند و بر پیغمبران غیر از خاتم الانبیاء برترى دارد. اسلام در سیر من الخلق الى الحق یعنى در حرکت و مسافرت به سوى خدا هیچ تفاوتى میان زن و مرد قائل نیست. تفاوتى که اسلام قائل است در سیر من الحق الى الخلق است، در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمل مسؤولیت پیغامبرى است که مرد را براى این کار مناسبتر دانسته است.
یکى دیگر از نظریات تحقیرآمیزى که نسبت به زن وجود داشته است، مربوط به ریاضت جنسى و تقدّس تجرد و عزوبت است. چنانکه می دانیم در برخى آیین ها رابطه جنسى ذاتاً پلید است و ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه می دهند؛ یعنى مدعى هستند که چون غالب افراد، قادر نیستند با تجرد، صبر کنند و اختیار از کفشان ربوده می شود و گرفتار فحشاء میشوند، پس بهتر است ازدواج کنند. ریشة افکار ریاضت طلبى و طرفدارى از تجرد و عزوبت، بدبینى به جنس زن است؛ محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقى بحساب می آورند.
اسلام با این خرافه، سخت نبرد کرد، ازدواج را مقدس و تجرد را پلید شمرد، اسلام، دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبیاء معرفى کرد و گفت :«مِنْ اَخْلاقِ اَلانبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ». پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمود: «من به سه چیز علاقه دارم: بوى خوش، زن، نماز».
یکى دیگر از نظریات تحقیرآمیزى که در باره زن وجود داشته این است که مىگفتهاند زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفریده شده است.
اسلام هرگز چنین سخنى ندارد. اسلام اصل علت غایى را در کمال صراحت بیان مىکند. اسلام با صراحت کامل مىگوید زمین و آسمان، ابر و باد، گیاه و حیوان، همه براى انسان آفریده شدهاند اما هرگز نمىگوید زن براى مرد آفریده شده است. اسلام مىگوید هر یک از زن و مرد براى یکدیگر آفریده شدهاند: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ انْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ، زنان زینت و پوشش شما هستند و شما زینت و پوشش آنها». اگر قرآن زن را مقدمه مرد و آفریده براى مرد مىدانست قهراً در قوانین خود این جهت را در نظر مىگرفت ولى چون اسلام از نظر تفسیر خلقت چنین نظرى ندارد و زن را طفیلى وجود مرد نمىداند، در مقرارت خاص خود در باره زن و مرد به این مطلب نظر نداشته است.
از آنچه گفته شد، معلوم شد، اسلام از نظر فکر فلسفى و از نظر تفسیر خلقت، نظر تحقیرآمیزى نسبت به زن نداشته است، بلکه آن نظریات را مردود شناخته است. اکنون نوبت این است که بدانیم فلسفه عدم تشابه حقوقى زن و مرد چیست؟
تفاوت هایی که در مقررات اسلامى میان زن و مرد هست، که آنها را در بعضى قسمت ها در وضع نامشابهى قرار می دهد، بر اساس چه فلسفه اى است؟
زن و مرد به دلیل اینکه یکى زن است و دیگرى مرد، در جهات زیادى مشابه یکدیگر نیستند، جهان براى آنها یکجور نیست، خلقت و طبیعت آنها را یکنواخت نخواسته است. و همین جهت ایجاب می کند که از لحاظ بسیارى از حقوق و تکالیف و مجازاتها وضع مشابهى نداشته باشند. در دنیاى غرب اکنون سعى می شود میان زن و مرد از لحاظ قوانین و مقررات و حقوق و وظایف وضع واحد و مشابهى بوجود آورند و تفاوت هاى غریزى و طبیعى زن و مرد را نادیده بگیرند. تفاوتی که میان نظر اسلام و سیستم هاى غربى وجود دارد در اینجاست.
در نهضت عجولانه اى که در کمتر از یک قرن اخیر بنام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت، زن کم و بیش حقوقى مشابه با مرد پیدا کرد. اما با توجه به وضع طبیعى و احتیاجات جسمى و روحى، زن هرگز حقوق مساوى با مرد پیدا نکرد، زیرا زن اگر بخواهد حقوقى مساوىِ حقوق مرد و سعادتى مساوىِ سعادت مردپیدا کند، راه منحصرش این است که مشابهت حقوقى را از میان بردارد، براى مرد حقوقى متناسب با مرد و براى خودش حقوقى متناسب با خودش قائل شود. تنها از این راه است که وحدت و صمیمیت واقعى میان مرد و زن برقرار مى شود و زن از سعادتى مساوى با مرد بلکه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روى خلوص و بدون شائبه اغفال و فریب کارى، براى زنان حقوق مساوى و احیاناً بیشتر از خود قائل خواهند شد.
ادعاى ما این است که عدم تشابه حقوق زن و مرد، در حدودى که طبیعت زن و مرد را در وضع نامشابهى قرار داده است، هم با عدالت و حقوق فطرى بهتر تطبیق مى کند و هم سعادت خانوادگى را بهتر تأمین مى نماید و هم اجتماع را بهتر به جلو مى برد.
کاملاً توجه داشته باشید، ما مدعى هستیم که لازمة عدالت و حقوق فطرى و انسانى زن و مرد، عدم تشابه آنها در پاره اى از حقوق است. پس بحث ما صددرصد جنبة فلسفى دارد، به فلسفة حقوق مربوط است، به اصلى مربوط است به نام «اصل عدل» که یکى از ارکان کلام و فقه اسلامى است. اصل عدل همان اصلى است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام بوجود آورده است. یعنى از نظر فقه اسلامى و لااقل فقه شیعه، اگر ثابت بشود که عدل ایجاب مى کند فلان قانون باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است، ناچار باید بگوییم حکم شرع هم همین است. زیرا شرع اسلام طبق اصلى که خود تعلیم داده، هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبیعى خارج نمى شود.
افراد بشر از لحاظ حقوق اجتماعىِ غیر خانوادگى، یعنى از لحاظ حقوقى که در اجتماع بزرگ، خارج از محیط خانواده، نسبت به یکدیگر پیدا می کنند، هم وضع مساوى دارند و هم وضع مشابه. یعنى حقوق اولىِ طبیعى آنها برابرِ یکدیگر و مانندِ یکدیگر است. همه مثل هم حق دارند از مواهب خلقت استفاده کنند، مثل هم حق دارند کار کنند، مثل هم حق دارند در مسابقه زندگى شرکت کنند، همه مثل هم حق دارند خود را نامزد هر پست از پست هاى اجتماعى بکنند و براى تحصیل و بدست آوردن آن از طریق مشروع کوشش کنند. همه مثل هم حق دارند استعدادهاى علمى و عملى وجود خود را ظاهر کنند. علت اینکه افراد بشر در اجتماع مدنى داراى حقوق طبیعى مساوى و متشابهى هستند این است که مطالعه در احوال بشر ثابت مىکند که افراد بشر طبیعتاً هیچ کدام رئیس یا مرئوس آفریده نشدهاند، هیچ کس کارگر یا صنعتگر یا استاد یا معلم یا افسر یا سرباز یا وزیر به دنیا نیامده است. اینها مزایا و خصوصیاتى است که جزء حقوق اکتسابى بشر است؛ یعنى افراد در پرتو لیاقت و استعداد و کار و فعالیت باید آنها را از اجتماع بگیرند و اجتماع با یک قانون قراردادى آنها را به افراد خود واگذار مىکند.
تفاوت زندگى اجتماعى انسان با زندگى اجتماعى حیوانات اجتماعى از قبیل زنبور عسل در همین جهت است. تشکیلات زندگى آن حیوانات صد در صد طبیعى است؛ پستها و کارها به دست طبیعت در میان آنها تقسیم شده نه به دست خودشان؛ طبیعتاً بعضى رئیس و بعضى مرئوس، بعضى کارگر و بعضى مهندس و بعضى مأمور انتظامى آفریده شدهاند. اما زندگى اجتماعى انسان اینطور نیست. به همین جهت بعضى از دانشمندان یکباره این نظریه قدیم فلسفى را که مىگوید «انسان طبیعتاً اجتماعى است» انکار کرده و اجتماع انسانى را صد در صد «قراردادى» فرض کردهاند.
این در اجتماع غیر خانوادگى؛ اما در اجتماع خانوادگى چطور؟ آیا افراد بشر در اجتماع خانوادگى نیز از لحاظ حقوق اولیه طبیعى، وضع مشابه و همانندى دارند، یا میان اجتماع خانوادگى، یعنى اجتماعى که از زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، و برادران و خواهران تشکیل مى شود، با اجتماع غیر خانوادگى، از لحاظ حقوق اولیه تفاوت است و قانون طبیعى، حقوق خانوادگى را بشکلى مخصوص وضع کرده است؟
فرضیه تشابه حقوق خانوادگى زن و مرد مبتنى بر این است که اجتماع خانوادگى مانند اجتماع مدنى است. افراد خانواده داراى حقوق همانند و متشابهى هستند. زن و مرد با استعدادها و احتیاجهاى مشابه در زندگى خانوادگى شرکت مىکنند و سندهاى مشابهى از طبیعت در دست دارند. قانون خلقت بهطور طبیعى براى آنها تشکیلاتى در نظر نگرفته و کارها و پستها را میان آنها تقسیم نکرده است.
و اما فرضیه عدم تشابه حقوق خانوادگى مبتنى بر این است که حساب اجتماع خانوادگى از اجتماع مدنى جداست. زن و مرد با استعدادها و احتیاجهاى مشابهى در زندگى خانوادگى شرکت نمىکنند و سندهاى مشابهى از طبیعت در دست ندارند.قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهى قرار داده و براى هر یک از آنها مدار و وضع معینى در نظر گرفته است.
اکنون ببینیم کدامیک از دو فرضیه بالا درست است و از چه راه باید درستى یکى از این دو فرض را بفهمیم. تعیین اینکه کدامیک از دو فرض بالا صحیح است کار چندان دشوارى نیست. به استعدادها و احتیاجهاى طبیعى زن ومرد، به عبارت دیگر به سندهاى طبیعى که قانون خلقت به دست هر یک از زن و مرد داده است مراجعه مىکنیم، تکلیف روشن مىشود.
اکنون ما باید توجه خود را به سوى طبیعت حقوقى خانوادگى زن و مرد معطوف کنیم و در این زمینه دو چیز را باید در نظر بگیریم: یکى اینکه آیا زن و مرد از لحاظ طبیعت اختلافاتى دارند یا نه؟ به عبارت دیگر آیا اختلافات زن و مرد فقط از لحاظ جهاز تناسلى است یا اختلافات آنها عمیقتر از اینهاست؟ دیگر اینکه اگر اختلافات و تفاوتهاى دیگرى در کار است، آیا آن اختلافات از نوع اختلافات و تفاوتهایى است که در تعیین حقوق و تکالیف آنها مؤثر است یا از نوع اختلاف رنگ و نژاد است که با طبیعت حقوقى بشر بستگى ندارد؟
در قسمت اول گمان نمىکنم جاى بحث باشد. هرکس فى الجمله مطالعهاى در این زمینه داشته باشد مىداند که اختلافات و تفاوتهاى زن و مرد منحصر به جهاز تناسلى نیست. دانشمندان و محققان اروپا قسمت اوّل را بهطور شایستهاى بیان کردهاند. دقت در مطالعات زیستى و روانى و اجتماعى این دانشمندان کوچکترین تردیدى در این قسمت باقى نمىگذارد. آنچه کمتر مورد توجه این دانشمندان واقع شده این است که این تفاوتها در تعیین حقوق و تکالیف خانوادگى مؤثر است و زن و مرد را از این جهت در وضع نامشابهى قرار مىدهد.
الکسیس کارل، فیزیولوژیست و جراح و زیست شناس معروف فرانسوى که شهرت جهانى دارد، در کتاب بسیار نفیس خود «انسان موجود ناشناخته» به هر دو قسمت اعتراف مىکند؛ یعنى هم مىگوید زن و مرد به حکم قانون خلقت متفاوت آفریده شدهاند و هم مىگوید این اختلافات و تفاوتها وظایف و حقوق آنها را متفاوت مىکند. وی در کتاب خود مىگوید: «نبایستى براى دختران جوان نیز همان طرز فکر و همان نوع زندگى و تشکیلات فکرى و همان هدف و ایده آلى را که براى پسران جوان در نظر مىگیریم، معمول داریم. متخصصین تعلیم و تربیت باید اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن و وظایف طبیعى ایشان را در نظر داشته باشند، و توجه به این نکته اساسى در بناى آینده تمدن ما حائز کمال اهمیت است.».
ما مجموع تفاوتهاى زن و مرد را تا آنجا که از نوشتههاى اهل تحقیق به دست آوردهایم، ذکر مىکنیم و سپس به فلسفه این تفاوتها مىپردازیم.
از لحاظ جسمى: مرد بهطور متوسط درشت اندامتر است و زن کوچک اندامتر. مرد بلندقدتر است و زن کوتاه قدتر. مرد خشنتر است و زن ظریفتر. صداى مرد کلفتتر و خشنتر است و صداى زن نازکتر و لطیفتر. رشد بدنى زن سریعتر است و رشد بدنى مرد بطئتر. رشد عضلانى مرد و نیروى بدنى او از زن بیشتر است. مقاومت زن در مقابل بسیارى از بیماریها از مقاومت مرد بیشتر است. زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ مىرسد و زودتر از مرد هم از نظر تولید مثل از کار مىافتد. مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر گرفتن نسبت مغز به مجموع بدن، مغز زن از مغز مرد بزرگتر است. ریه مرد قادر به تنفس هواى بیشترى از ریه زن است. ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سریعتر است.
از لحاظ روانى: میل مرد به ورزش و شکار و کارهاى پر حرکت و جنبش بیش از زن است. احساسات مرد مبارزانه و جنگى و احساسات زن صلح جویانه و بزمى است. زن از مرد سریع الهیجانتر است، یعنى زن در مورد امورى که مورد علاقه یا ترسش هست زودتر و سریعتر تحت تأثیر احساسات خویش قرار مىگیرد، و مرد سردمزاجتر از زن است. زن طبعاً به زینت و زیور و جمال و آرایش و مدهاى مختلف علاقه زیاد دارد برخلاف مرد. احساسات زن بىثباتتر از مرد است. زن از مرد محتاطتر، مذهبىتر، پرحرفتر و ترسوتر و تشریفاتىتر است. احساسات زن مادرانه است و این احساسات از دوران کودکى در او نمودار است. علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهمیت کانون خانوادگى بیش از مرد است. زن در علوم استدلالى و مسائل خشک عقلانى به پاى مرد نمىرسد ولى در ادبیات، نقاشى و سایر مسائل- که با ذوق و احساسات مربوط است- دست کمى از مرد ندارد.
تفاوت هاى زن و مرد «تناسب» است نه «نقص وکمال»
یکى از موضوعاتى که براى من موجب تعجب است، این است که بعضى اصرار دارند که تفاوت زن و مرد را در استعدادهاى جسمى و روانى بحساب ناقص بودن زن و کامل تر بودن مرد بگذارند، چنین وانمود می کنند که قانون خلقت بنا به مصلحتى زن را ناقص آفریده است، اما این تفاوت ها به هیچ وجه به اینکه مرد یا زن جنس برتر است و دیگرى جنس پایین تر و پست تر و ناقص تر، مربوط نیست. قانون خلقت از این تفاوت ها منظور دیگرى داشته است، قانون خلقت این تفاوت ها را براى این به وجودآورده است که پیوند خانوادگى زن و مرد را محکم تر کند و شالوده وحدت آنها را بهتر بریزد. قانون خلقت این تفاوت ها را به این منظور ایجاد کرده است که به دست خود حقوق و وظائف خانوادگى را میان زن و مرد تقسیم کند. قانون خلقت خواسته است با این تفاوت ها تناسب بیشترى میان زن و مرد، که قطعاً براى زندگى مشترک ساخته شده اند، به وجود آورد. صرف نظر از اینکه تفاوت هاى زن و مرد موجب تفاوتهایى در حقوق و مسؤولیت هاى خانوادگى زن و مرد مى شود یا نمى شود، اساساً این مسئله یکى از عجیب ترین شاهکارهاى خلقت است، درس توحید و خداشناسى است، آیت و نشانه اى است از نظام حکیمانه و مدبرانه جهان، نمونه بارزى است از اینکه جریان خلقت تصادفى نیست، طبیعت جریانات خود را کورمال کورمال طى نمی کند، دلیل روشنى است از اینکه بدون دخالت دادن اصل «علت غائى» نمى توان پدیده هاى جهان را تفسیرکرد.
دستگاه عظیم خلقت براى اینکه به هدف خود برسد و نوع را حفظ کند، جهاز عظیم تولید نسل را بوجود آورده است، دائماً از کارخانه خود هم جنس نر بوجود مى آورد و هم جنس ماده، و در آنجا که بقاء و دوام نسل احتیاج دارد به همکارى و تعاون دو جنس، مخصوصاً در نوع انسان، براى اینکه این دو را به کمک یکدیگر در این کار وادارد، طرح وحدت و اتحاد آنها را ریخته است، کاری کرده است که خود خواهى و منفعت طلبى، که لازمة هر ذی حیاتى است، تبدیل به خدمت و تعاون و گذشت و ایثار گردد، آنها را طالب همزیستى با یکدیگر قرار داده است، و براى اینکه طرح کاملاً عملى شود و جسم و جان آنها را بهتر بهم بپیوندد، تفاوت هاى عجیبِ جسمى و روحى در میان آنها قرار داده است و همین تفاوت ها است که آنها را بیشتر به یکدیگر جذب مى کند، عاشق و خواهان یکدیگر قرار می دهد. اگر زن داراى جسم و جان و خُلق و خوى مردانه بود، محال بود که بتواند مرد را به خدمت خود وادارد و مرد را شیفته وصال خود نماید، و اگر مرد همان صفات جسمى و روانى زن را مى داشت، ممکن نبود زن او را قهرمان زندگى خود حساب کند و عالى ترین هنر خود را، صید و شکار و تسخیر قلب او بحساب آورد.
نظام حقوق زن در اسلام، ص 122، صدرا، چاپ پنجاه و چهارم، 1389، تهران
- ۹۳/۰۳/۰۶